آلماآلما، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 12 روز سن داره

✿✿آلما دخمل مامان و باباش ✿✿

احوالات الما جونییییی

  سلام دخترکم. با کلی تاخیر اومدم اگه بخام از احوالات این روزاتو بگم اول اینکه یک ماهی میشه که داری میری  کلاس ژیمیناستیک. خیلی هم علاقه داری. همه تمریناتو با دقت انجام میدی. توی خونه هم من باید مربی شما بشم و بگم فلان تمرین رو انجام بده. افرین الما خیلی خوبه... دوم اینکه یک هفته دیگه تولدته. از قبل از عید مرتب سوال میکردی که چند ماه دیگه تولدمه؟ وقتی تعداد ماه ها به یک رسید کلی خوشحال شدی. الانم که بهت میگم ماه رمضون داره تموم میشه و هفته بعدش تولده از خوشحالی ریسه میری این روزا هم درگیر کارای تولدت هستم. توی ماه رمضون اوضاع غذا خوردنت اصلا خوب نیست. هیچ چیزی نمیخوری و منو کلافه کردی همه ش میپرسی...
25 تير 1394

برای دخترم آلما...

عزیزترینم، فرزندم، من مادرت هستم...  من با عشق, با اختیار, با اگاهی تمام پذیرفته ام که مادرت باشم... تا بدانم خالقم چگونه مخلوقش را دوست میدارد، هدایت میکند و در برابر خواسته های تمام نشدنی اش لبخند میزند و در اغوشش میگیرد... من یک مادرم. هیچ کس مرا مجبور به مادری نکرد... من به اختیار مادر شدم تا بدانم معنی بی خوابی های شبانه را، تا بیاموزم پنهان کردن درد را پشت همه حجم سکوتی که گاه از خودگذشتگی نامیده میشود... تا بدانم حجم یک لبخند کودکانه ات می تواند معجزه زندگی دوباره ام باشد...  من نه بهشت می خواهم نه اسمان و نه زمین ... بهشت من زمین من و زندگیم نفس های ارام کودکی توست که در اغوشم ر...
27 خرداد 1394

مادر...

  مادر بودن بخش مهمی از زندگیه یک زنه... شاید مهمترینش .. و از دست دادن این فرصت الهی اشتباه بزرگیه... دخترم با تمام قلبم همیشه با منه و وجودم رو کامل کرده.. فرداها برای من روزهای سختی خواهد بود..به ظاهر..اما من مادر بودنم، اغلب در همه جا خوشحال ومحکم نگهم میداره..حتی تو روزهای سخت دخترم ممتونم که هستی و خدایا ممنونم  که تجربه ی مادر بودن رو به من ارزانی نمودی...     ...
21 فروردين 1394

روز مادر مبارک...

  دختر كه داشته باشي انگار خودت را با دست خودت پرورش ميدهي... انگار مادري را از كودكي تجربه ميكني... دختر است ، از كودكي آفريده شده براي مادري ،آن هنگام كه عاشقانه موهاي عروسكش را شانه ميزند و قربان صدقه هاي مادرانه اش را نثار عروسكش ميكند،لالايي برايش ميخواند و به رويش ميخندد... دختر است ،آفريده شده تا از كودكي از عزيزانش مراقبت كند،آن هنگام كه خسته از مشغله هاي روزانه كنارت مي نشيند و دستهايت را با دستهاي كوچكش نوازش ميكند... وقتي حتي نه پدر و نه همسر دردت را نمي فهمند ،به چشمهايت خيره ميشود و مي گويد :مامان چرا خوشحال نيستي ؟! دختر كه داشته باشي بايد غمت را پنهان كني،بغضت را فرو بري و بخندي،راحت با غمت مي شكند......
21 فروردين 1394

سال نو مبارک...

  دخترم سال نو رو بهت تبریک میگم. بهار.... این نمایش تحول و سرسبزی آمد تا بگوید اگر نمیشود همیشه سبز ماند میشود دوباره سبز شد... ...
21 فروردين 1394

یکمین سال درگذشت مادری مهربان...

  تقدیم به مادر  قلمم راست بایست! واژه ها ...گوش به فرمان قلم! همگی نظم بگیرید مودب باشید! صاحب شعر عزیزی است به نام «مادر» امشب از شعر پرم،کو قلم و دفتر من؟! آنقَدَر وسوسه دارم بنویسم که نگو... تک و تنها و غریبم! تو کجایی مادر...؟! آنقَدَر حسرت دیدار تو دارم که نگو... بسکه دلتنگ تو ام ،از سر شب تا حالا... آنقَدَر بوسه به تصویر تو دادم که نگو... جانِ من حرف بزن! امر بفرما مادر.. آنقَدَر گوش به فرمان تو هستم که نگو... کوچه پس کوچه ی این شهر پر از تنهاییست  آنقَدَر بی تو در این شهر غریبم که نگو....
19 اسفند 1393