آلماآلما، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 3 روز سن داره

✿✿آلما دخمل مامان و باباش ✿✿

برای دخترم آلما...

عزیزترینم، فرزندم، من مادرت هستم...  من با عشق, با اختیار, با اگاهی تمام پذیرفته ام که مادرت باشم... تا بدانم خالقم چگونه مخلوقش را دوست میدارد، هدایت میکند و در برابر خواسته های تمام نشدنی اش لبخند میزند و در اغوشش میگیرد... من یک مادرم. هیچ کس مرا مجبور به مادری نکرد... من به اختیار مادر شدم تا بدانم معنی بی خوابی های شبانه را، تا بیاموزم پنهان کردن درد را پشت همه حجم سکوتی که گاه از خودگذشتگی نامیده میشود... تا بدانم حجم یک لبخند کودکانه ات می تواند معجزه زندگی دوباره ام باشد...  من نه بهشت می خواهم نه اسمان و نه زمین ... بهشت من زمین من و زندگیم نفس های ارام کودکی توست که در اغوشم ر...
27 خرداد 1394

وقتی که می آیی...

ای ماه خدا، رمضان! وقتی که می آیی، همه چیز بوی خدا می گیرد؛ بوی بهشت، بوی عرش. وقتی که می آیی، سرانجام همه کارها به نشستن بر سر سُفره خدا ختم می شود. وقتی که می آیی، سلام ها ساده می شوند و نگاه ها، بی آلایش. وقتی که می آیی، ثانیه ها در گرسنگی و تشنگی آدم ها، با حس قشنگی می گذرند. با آمدن تو، روزنه امیدی بر عصیان آدم ها گشوده می شود و غنچه بندگی ها، گُل می کند. مَفَرّی از هیاهوها و سیاهی ها به سوی نور پیدا می شود؛ گریزی به سوی کهکشان عرش؛ گریزی به سوی خدا. با آمدن تو، همه جا سبز می شود، همه آسمانی می شوند و همه چیز بوی خدا می گیرد   ...
9 تير 1393

دلنوشته ای برای تو...

  … دخـتــَــر کـه بــاشی میـدونـی اَوّلــــیـن عِشــق زنـدگیـتــ پـــِدرتـه دخـتــَــر کـه بــآشی میـدونـی مُحکــَم تــَریـن پَنــآهگــاه دنیــآ آغــوش گــَرم پـــِدرتـه دخـتــَــر کـه بــآشی میـدونـی مــَردانــه تـَریـن دستــی کـه مـیتونی تو دستـِـت بگیـــری و دیگـه اَز هـــیچی نَتــَرسی دســــتای گَرم وَ مِهـــــرَبون پـــِدرتـه هَر کـجای دنیـا هم بـــاشی چه بـاشه چـه نبــاشه قَویتــریـن فِرشتــه ی نِگهبـــان پـــِدرته ...   بابایی روزت مبارک ...   ...
23 ارديبهشت 1393

مادرم روزت مبارک...

   امروز با شاخه گلی سرخ ودستانی لرزان به دیدارت می آیم این اشک های من از سردلتنگی است دلتنگی برای بوسه زدن بر دستهای مهربانت کاش بودی... امروز دلم آتش گرفت ودوباره جای خالیت را حس کردم می دانم جای تو خوب است وفرشته های آسمان امروز را برایت جشن می گیرند آخر میدانم که بهشت زیر پای توست.... کاش فقط امروز نگاهت را داشتم خدایا کاش فقط یک بار دیگر آغوشش را داشتم... ...
30 فروردين 1393

مامان چهل روزه ندیدمت....

      چهل روز گذشت   چهل روز از روزی که برای همیشه کوله بارتو بستی و رفتی گذشت   مامان نمیدونم که میدونی این مدت چی به ما گذشت   چهل روزه که تنها همدم من گریه و بغضهای دایمی شده   مامان همه به من میگن دیگه بسه تا کی میخوای گریه کنی به من میگن باید فراموش کنی ولی آخه چه جوری...   چطور تویی که دریای محبت و صبر بودی و همه کس من فراموش کنم    مامان  چه طور دلت اومد بری و ما ها رو تنها بذاری    تو اینقدر خوب بودی که همه ما به تو تکیه داده بودیم و تو تنها مشکلات  رو بدوش میکشیدی ولی با رفتنت پشت همه ما رو خالی کرد...
29 فروردين 1393

نوروز خسته باد...

      دخترم عیدت مبارک امیدوارم سال خوبی داشته باشی گلها جواب زمین اند به سلام آفتاب، نه زمستانی باش که بلرزانی، نه تابستانی باش که بسوزانی . بهاری باش تا برویانی و یادت باشد که زیبایی های کوچک را دوست بداری حتی اگر در میان زشتی های بزرگ باشند . یادت باشد که دیگران را دوست بداری آن گونه که هستند ، نه آن گونه که می خواهی باشند . یادت باشد که هرگز خود را از دریچه نگاه دیگران ننگری که تو اگر خود با خویشتن آشتی نکنی هیچ شخصی نمی تواند ترا با خود آشتی دهد . یادت باشد که خودت با خودت مهربان باشی چرا که شخصی که با خود مهربان نیست نمی تواند با دیگران مهربان باشد.   خداوندا: برا...
1 فروردين 1393