آلماآلما، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 28 روز سن داره

✿✿آلما دخمل مامان و باباش ✿✿

شهادت حضرت فاطمه زهرا "س" تسلیت باد...

    حضرت حيدر به نام فاطمه حساس بود خلقت از روز ازل مديون عطر ياس بود اي که ره بستي ميان کوچه ها بر فاطمه گردنت را مي شکست آنجا اگر عباس بود   مامان جونم امروز تولدته. تولدت مصادف شده با شهادت حضرت فاطمه"س" . چیکار کنم بدون تو دارم میمییرم...   یادت هست خاطراتت هست خیالت هست فقط خیلی خیلی جای تو خالیست...  ...
14 فروردين 1393

نوروز خسته باد...

      دخترم عیدت مبارک امیدوارم سال خوبی داشته باشی گلها جواب زمین اند به سلام آفتاب، نه زمستانی باش که بلرزانی، نه تابستانی باش که بسوزانی . بهاری باش تا برویانی و یادت باشد که زیبایی های کوچک را دوست بداری حتی اگر در میان زشتی های بزرگ باشند . یادت باشد که دیگران را دوست بداری آن گونه که هستند ، نه آن گونه که می خواهی باشند . یادت باشد که هرگز خود را از دریچه نگاه دیگران ننگری که تو اگر خود با خویشتن آشتی نکنی هیچ شخصی نمی تواند ترا با خود آشتی دهد . یادت باشد که خودت با خودت مهربان باشی چرا که شخصی که با خود مهربان نیست نمی تواند با دیگران مهربان باشد.   خداوندا: برا...
1 فروردين 1393

انالله وانا الیه راجعون

      عمری صبور، درد کشیدی، چه بی صدا یک روز عصر پریدی، و چه بی صدا راحت بخواب! گل نیلوفری، بخواب ما مانده ایم و غربت بی مادری، بخواب     یکشنبه گذشته مامان جونم از بین ما رفت و همه ما رو در شوک و ناباوری تنها گذاشت..... خیلی مهربون بودی . چطور دلت اومد ناراحتی ما رو ببینی؟ مامانم دلم واست خیلی تنگ شده. دارم می میرم.... دیگه تحمل دوریتو ندارم....دلم واسه صدای قشنگت تنگ شده.... دلم واسه مامان جان گفتنات تنگ شده....جواب آلما رو چی بدم؟ همش میگه وقتی مامان جون خوب شد اومد خونه واسم کتاب میخونه. واسش شعر میخونم..... ای خدا چکار کنم.... بهش گفتم مامان جون رفته توی اسمونا. رفته پی...
26 اسفند 1392

امن یجیب....

      گفت من مادرت هستم که بهشت در دستان من بود. گفتم پس چرا حالا زیر پای توست؟ گفت آن را زمین گذاشتم تا تو را در آغوش بگیرم ...     دوستا ی خوبم سلام. از همتون خواهش میکنم واسه مامانم دعا کنید. دو هفته بعد از عملش یهو دست و پاهاش بیحرکت شدن. الان نمیتونه اونا رو تکون بده. دکترش میگه انشالله خوب میشه ولی زمان میبره. البته یه مقدار حس برگشته به بدنش ولی حرکتی ندارن. ممنونم از همه تون. التماس دعای فراوان دارم از همه شما...   ...
11 اسفند 1392

مادر...

      مانده‏ ام که چه بنویسم؟! مانده ‏ام که در تعریف این کلمه پاک، چه بنویسم! چگونه با این زبان اَلکن، با این صدای لرزان و پیراهنِ تنگ کلمات، همه احساس ناگفتنی‏ ام را به رخ دیگران بکشم؟ خیال کنم هر کس جای من بود، همین حال را، میانِ تراکم احساسش پیدا می‏کرد. شاید بهتر باشد به گذشته ذهنم سفر کنم! شاید بهتر باشد سراغ گنجه کودکی‏ ام بروم؛ همان‏جا که بوی لباس نوی عید می‏داد؛ همان‏جا که هر لباسی، پر از پروانه بنفش و آبی بود. شاید بهتر باشد همه ادعایم را گوشه باغچه خانه قدیمی،  خاک کنم تا سبک شوم. باید از یاد ببرم چقدر کتاب ورق زده‏ ام. شاید بهتر باشد نام و القابم را ...
1 اسفند 1392

خواب...

  دلم میخواد این صدا رو بشنوم: بلند شو دیگه. چقدر میخوابی! و من بیدار شم و ببینم تمام این اتفاقا فقط یه خواب بوده. یه خواب خیلی بد......  
1 اسفند 1392

دوران نقاهت مامان جون

سلام دوستای گلم. اول از همه ازتون تشکر میکنم بابت کامنتهایی که گذاشته بودین و احوال مامانم رو جویا شدین. خدا رو شکر سه شنبه گذشت مرخص شد و فعلا دوران نقاهتشو میگذرونه. ما هم از اون روز به بعد رفتیم خونه مامان جون واسه پرستاری. به همین خاطر زیاد نمیتونم بیام وب. باز هم از همتون تشکر میکنم دوستای خوبم.   این پست هم صرفا به خاطر اطلاع رسانی به شما بود.   این گل هم تقدیم به شما     ...
20 بهمن 1392

عمل مامان جون.

عصری مامان جون عمل کرد. بردنش تو بخش. خدا رو شکر فعلا حالش خوبه. اما هنوز نتونستم باهاش صحبت کنم. ظهر که با هم صحبت کردیم تو گوشی رو از من گرفتی و به مامان جون گفتی: مامان جون من دعا کردم خوب بشی. گفتم الهی مامان جون خوب بشه. ..
13 بهمن 1392